شادباش شاه خراسان در شب میلاد باب المراد

رسیده است به دروازة ورودی حرم، درست مقابل اذن دخول که می‌ایستد، دست بر دریای پرتلاطم سینه‌اش می‌گذارد و آرام‌آرام نجوا می‌گیرد: «اللهم انی وقفت علی باب من ابواب بیوت نبیک». به میانة دعا که می‌رسد چند قطره باران در قدح چشمانش حلقه می‌زند، نسیمی بر پهنای صورتش می‌وزد که عطر محبت از آن می‌رسد. ناگاه لبان لرزانش «السلام علیک یا ابا الجواد» را زمزمه می‌کند.

شب میلاد دردانه امام رضا(ع) و گل سر سبد جود و احسان؛ حضرت جوادالائمه(ع) است. حریم شاه خراسان آذین شده و هر ثانیه‌اش معطر است به نگاه مرحمت پدری که از رسیدن ثمره دلش، سفرة کرم گسترده و دانه به دانه زائران حریمش را تحفه‌ای می‌بخشاید بی‌بدیل.

به هر طرف که می‌نگری فقیری به حلقه‌ای آویخته و بر در خوان کرامت او می‌کوبد تا شادباش هدیه بگیرد از رسیدن قدم‌های نور فرزند هشتمین باب آسمان. فلک از فرط سرور، دانه‌دانه مروارید شوق می‌ریزد که «باب المراد» آدمیان حال در وسعت آسمان پدیدار گشته تا قفل غم از دل عاشقان خود بگشاید.

خداوند ودیعه جود و کرمش را امروز میان محبان آل علی فرستاده تا بند دلشان را به محبتش گره بزنند و از دریای کرامتش قطره ‌قطره نعمات و سرور برگیرند.

دل‌های بارانی زائران

حال دل زائران در شب میلاد باب المراد بارانی است. هرکس بهر حاجتی آمده است. در لابه‌لای دل‌های گره خورده به محبت امام مهربانی، روبروی گنبد طلایی‎اش ایستاده. نامش آمنه جوادی است، زائری که از فولاد شهر اصفهان در شب میلاد حضرت جوادالائمه مهمان آقا شده. اشک‌هایش گویای حال دل طوفانی‌اش است. می‌گوید: یازده سالی است که ازدواج کردیم و در انتظار فرزندی که دوباره زندگی‌مان را رونق ببخشد. به زیارت آقا که آمدم نذر کردم که به حق جوادالائمه‌اش به ما هم فرزندی بدهد تا چراغ زندگی‌مان با صدای بچه روشن باشد.

توفیق همسایگی امام رضا(ع)

مادری دود اسپند عودسوز خادمی را که در آستانه ایوان سلام صحن آزادی ایستاده بر سر پسر و دخترش می‌چرخاند و زیر لب صلواتی می‌فرستد. می‌گوید: خدا توفیق داده تا همسایه امام رضا(ع) باشیم. بیشتر عیدها و ایام ولادت ائمه سعی می‌کنم به اتفاق بچه‌ها به حرم بیائیم تا در این ایام خجسته لحظه‌های شادمان را در جوار امام هشتم(ع) سپری کنیم و حتی قرارهای خانوادگی‌مان را در فضای حرم با دوستانمان بگذرایم.

او ادامه می‌دهد: وجود امام رضا(ع) برای ما نعمت است و فکر می‌کنم گره زدن محبت آقا به وجود فرزندانم بخشی از وظیفه مادری‌ام است.

خانه امید مشهدی‌ها

خادمی چوب پر به دست جلوی ایوان سلام ایستاده و زائر و مجاور را به داخل هدایت می‌کند، خانم سن و سال داری از او عیدانه متبرک می‌خواهد. خادم شکلاتی از جیب بیرون می‌آورد و پیشکش زن می‌کند و چهره زائر با دیدن شکلات گشاده‌تر می‌شود. وقتی از او می‌پرسیم تبرکی را برای چه می‌خواهد، می‌گوید: همسرم بیمار است و آمدن به حرم برایش سخت است. دلم خواست در این روزها تبرکی از حرم برایش ببرم تا او را هم در این شادی و خوشحالی سهیم کنم.

او در ادامه عنوان می‌کند: هر وقت برای همسرم تبرکی از حرم می‌برم برق نگاهش را می‌بینم حال خودم هم خوب می‌شود. حرم خانه امید ما مشهدی هاست و من برای حاجت روایی، آقا را به جان جوادش قسم می‌دهم چون می‌گویند امام رضا(ع) فرزندش را خیلی دوست دارد.

زیارتی که خودبه خود جور می‌شود

خانواده پنج نفره‌ای که به زبان ترکی صحبت می‌کنند در حالی وارد صحن آزادی می‌شوند که مقابل‌شان مردی میان‌سال روی ویلچر نشسته و جلوتر از همه در حرکت است. خانمی که در حال حرکت ویلچر است تعریف می‌کند که از شهر سلماس به مشهد آمده‌اند و سه روزی است که مهمان آقا شده‌اند.

او می‌گوید: به خاطر مشغله‌های زیاد برنامه‌مان برای سفر به مشهد سخت جور می‌شود. اما این بار بانی این سفر پدر بزرگم شدند که دلشان حسابی هوای زیارت در این روزها را کرده بود و باعث شد تا کارها را رها کنیم و همراهش به زیارت بیایم و از این اتفاق به شخصه خیلی خوشحالم.

منبع: آستان نیوز
کد خبر 138

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha