او تهتغاری خانواده بود، اما حکم، بزرگترین عضو خانواده را داشت. از هیچ کمکی به اعضای خانواده دریغ نکرده و بسیار مهربان و بخشنده بود. اینها چیز کمی نیست که جای خالیاش برای خانواده ۸ نفرهاش سخت باشد.
بارها در روایات از تأثیر «اسم» بر شخصیت افراد شنیدهایم. اسم «روحالله» برازنده شخصیت شهید عجمیان بود و خودش هم به نامی که برایش برگزیده بودند، افتخار میکرد. وقتی ۲۰ بهمنماه سال ۱۳۷۴ بدنیا آمد. بخاطر تقارن تولدش با دهه فجر، مادر لازم دید به یاد امام راحل(ره)، نام کودک خود را «روحالله» بگذارد. نظر خانواده را هم جویا شد و همه از این انتخاب استقبال کردند.
چهار روز به آخرین روزهای ماه مبارک رمضان بیشتر نمانده بود که میزبان پروانه سادات خواهر بزرگ شهید سیدروحالله عجمیان و خانوادهاش در حرم امام رضا(ع) بودیم؛ او اذعان داشت حضورش در مشهد و زیارت قبر مطهر امام هشتم(ع) به نیابت برادرش بوده، چون قرار بود این سفر را با هم بیایند. برای چهارشنبه امام رضایی این هفته گفتوگویی با این خواهر شهید انجام دادیم تا بیشتر در مورد برادر شهیدش بشنویم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
شش ماه از شهادت آقاسید روحالله میگذرد. در این مدت چه به خانواده ۸ نفره آنها گذشت؟
ما تو زندگی سختیهای زیادی کشیدیم ولی غم روحالله برای ما قابل جبران هست و خوشحالیم او را در راه کشور و رهبر عزیزمان از دست دادهایم. فقط نحوه شهادتش مصیبت سنگینی است؛ اگر به دست دشمن غیر وطنی به شهادت میرسید تا این حد اذیت نمیشدیم.
زیباترین خاطره به یادماندنی از او برای خانواده چه هست که هربار با یادآوری آن داغ این مصیبت بر آنها سهل و آسان شود؟
روحالله ورزشکار بود و «نینجا رنجر» کار میکرد. مقامهای بسیاری هم در مسابقات کسب کرده بود. او منش پهلوانی در رفتارش داشت، با بچهها زیاد بازی میکرد و با هم کشتی میگرفتند. حقیقتا در بازی طوری رفتار میکرد که بچهها فکر کنند زور دارند؛ آنها هم سوءاستفاده میکردند و او را میزدند. ولی من بسیار ناراحت میشدم و بچهها رو دعوا میکردم. با مادر هم زیاد از این شوخیها میکرد و همیشه دست مادر رو به احترام میبوسید.
طی ۱۲ سال عضویت آقاسید روحالله در بسیج، برای خانواده همیشه ترس از یک اتفاق بود؟
در اوج فتنههای اخیر استرس زیادی را خانوانده متحمل شد. مخصوصا روحالله که حرف تو گوشش نمیرفت و کار خودش را میکرد. اوایل فکر نمیکردم که مردم به مأموران حمله کنند تا شنیدم پلیسی را زنده زنده آتش زدند، کانکسهای نیرویهای امنیتی را به آتش کشیدند و ویرانیهای زیادی به بار آوردند. دلشورههای ما هم زیاد میشد نه فقط برای روحالله بلکه برای تمام نیروهای نظامی.
اعضای خانواده به ویژه مادر با آن حس مادرانه خود احساس یک اتفاق ناخوشایند را برای آقاسید داشت؟ که این اواخر او را از شرکت در این معرکهها منع کنید؟
حقیقتش ما خیلی به او میگفتیم، زیاد خودت رو درگیر نکن؛ من همیشه فکر میکردم تا بسیج ناحیه میرود و اصلا به آشوبها فکر نمیکردم. هیچ وقت روحالله به ما نگفته بود برای خنثی کردن آشوبها میرود؛ ولی آن پنجشنبه بدترین دلشوره به سراغ تمام اعضای خانواده آمده بود که فرمانده حوزه با پدرم تماس گرفت و خبر شهادت او را به خانواده اعلام کرد.
وقتی به حرم مطهر امام رضا(ع) مشرف شدید و چشمتان به گنبد و گلدسته طلای حضرت افتاد چه صحبتی با این امام همام در مورد شهادت برادرتان داشتید؟
برادرم خیلی دوست داشت به زیارت امام رضا(ع) بیاید اما شهید شد و به آرزویش نرسید. من این سفر را به نیت برادرم آمدهام و در این سفر فقط به فکر پدر و مادر پیرم بودم که از غم از دست دادن جگرگوشهشان پیر و شکسته شدهاند و برای اینکه دشمن شاد نشوند، غم درون خود را بروز نمیدهند. از حضرت خواستم این زیارت را که به نیت شهید آمدهام از من قبول کند و به والدینم کمک کند تا با شهادت روحالله کنار بیایند و این مصیبت را به راحتی تحمل کنند.
شهید چندبار به زیارت امام رضا(ع) آمده بود؟
داداش یکبار مشهد آمده بود و خیلی دوست داشت که باز هم بتواند به پابوسی آقا مشرف شود. عید نوروز سال گذشته با خانواده برای زیارت به مشهد آمدیم، اما روحالله بخاطر ما نیامد تا تو ماشین راحت باشیم. زمانی که از مشهد برگشتیم به او گفتم: داداشجان کاش میآمدی! تو ماشین جا میشدیم، جایت خیلی خالی بود. گفت: «اشکال ندارد زیارت دلیه نه رفتنی. اگر خدا خواست و امام رضا(ع) طلبید سال دیگر باهم میرویم». اما این حادثه پیش آمد و برادر شهیدم به آرزویش نرسید. اما من با بچههایم این سفر را به نیت او آمدهایم و باور دارم که او حسب ظاهر همراه ما نیست ولی روح مطهرش در این صحن و سرا برای زیارت حاضر است و مطمئنم چندینبار محضر خود امام رضا(ع) رسیده و سر سفره ایشان نشستهاند.
طبق سخن سردار دلها برای شهادت باید شهادتگونه زیست. لطفا به گوشهای از زندگی شهادتوار آقاسید روحالله اشاره کنید.
روحالله یک جا رفت مشغول کار شد، اما وقتی به رهبری اهانت کردند از آنجا بیرون آمد و گفت: «نمیخواهم نان سفرهام از جایی بیاید که اعتقادی به ولایت ندارند». برای مرتبه دوم در یک شرکت مشغول به کار شد، اما آنقدر فعالیت بسیجی داشت و برای کارهای جهادی و کمک به سیل و زلزله و... میرفت که دیگر گفتند: غیبتهایت زیاد شده و از آنجا هم بیرون آمد به کارگری روی آورد و کارگر فصلی شد.
بسیج همه زندگی روحالله بود. از این موضوع هم اصلا ناراحت نبودیم. آرمانهای نظام و انقلاب اصلیترین مسئله خانه ما بود. روحالله در ایام کرونا نفر اول در صف خدمت بود. هر چند وقت یکبار هم کمکهای مومنانه و معیشتی بسیج و مسجد را برای خانوادههای نیازمند میبرد. دغدغهاش مردم و امنیت بود و عاقبتش هم در این مسیر ختم به سعادت و شهادت شد.
نزد خانواده حرف از شهادت میزد؟
شهادت بزرگترین آرزوی روحالله بود و همیشه به مادر میگفت: «مادر جان کاری میکنم که به من افتخار کنی، میخواهم مادر شهید بشوی». او قول داد و پای حرفش ماند.
دنبال شهادت همه جا رفت. او برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) اقدام کرد، چون سنش کم بود قبولش نکردند. بالاخره سال ۱۳۹۶ اجازه از پدر و مادر را گرفت ولی چون سرباز ارتش بود، دولت اجازه نداد.
بعد از سربازی برای مرز سیستان و بلوچستان رفت که به سختی موفق شد ثبتنام کند، دو گروه شده بودند که یک گروه ۱۳ آبان یک روز بعد از شهادت روحالله رفتند و گروه بعدی که او جزء آن گروه بود یک روز بعد از چهلمش، بدون برادرم عازم شده و رفتند.
در پایان مصاحبه بفرمایید برادرتان وصیتنامه هم داشت؟
خیر وصیتنامه نداشت. روحالله خیلی با دختر و پسرم رابطه خوبی داشت، با هم صمیمی بودند و با هم تفریح و گردش میرفتند. برادرم بارها زبانی به بچههای من و حتی دوستانش گفته بود که وقتی شهید شد، او را در امامزاده محمد کرج دفن کنیم. ما نیز طبق وصیتش، پیکر مطهر شهید را در این امامزاده به خاک سپردیم.
نظر شما