عتبهنیوز - آزیتا ذکاء؛ نیمه آذرماه دو سال پیش بود که کبری جعفریان بانویی از شهر سیسخت به قصد زیارت مزار سردار دلها از حرم مطهر امام هشتم(ع) به سوی کرمان ۲۵ روز پیادهروی کرد.
پیادهروی این بانوی ۵۴ ساله تنها به کرمان ختم نشد؛ بلکه او در طی این دو سال، پیادهرویهای مختلفی به اعتابمقدسه عراق، سوریه و ایران داشت و مورد استقبال مردم ولایتمدار این کشورها قرار گرفت و از سوی شخصیتهای لشکری و کشوری تقدیرهای بسیاری از او بعمل آمد.
او در سفر خود به سوریه با شهید سیدرضی موسوی هم دیدار داشته و چند صباحی را نیز مهمان خانه او بوده است. شهادت سردار موسوی فرصتی را فراهم کرد تا با او گفتوگویی در مورد نحوه آشناییاش با این شهید انجام دادیم که مشروح آن از نظرتان میگذرد.
خانم جعفریان نحوه آشنایی شما با سردار سیدرضی موسوی چگونه در سوریه اتفاق افتاد؟
بعد از اینکه از مشهد تا کرمان سر مزار سردار دلها پیاده رفتم و سپس کرمان تا عتباتعالیات عراق را شهر به شهر به نیابت از حاج قاسم پیادهروی کردم، قصد ادامه راه تا حرم مطهر حضرت زینب(س) و مضجع پاک حضرت رقیه(س) را در دمشق داشتم که مسئولان امنیتی عراق صلاح دیدند خاک عراق را هوایی به مقصد سوریه ترک کنم.
در کمال ناباوری در فرودگاه دمشق با استقبال جمعی از بانوان ایرانی در سوریه، کارمندان سفارت و تعدادی از مدافعان حرم روبرو شدم که روز نخست من را در هتل زینبیه و روز بعد در منزل آقای سبحانی سفیر ایران اسکان دادند. طی تقدیر من در سفارت کشورمان که همسر شهید سیدرضی موسوی هم در آنجا حضور داشت به دعوت او مهمان خانه شهید شدم.
وقتی شهید سیدرضی موسوی فهمید شما زائر پیاده مزار حاج قاسم هستید عکسالعمل او چه بود؟
شب این سید بزرگوار با جمعی از بچههای سپاه و مدافعان حرم از مقر که همان جبهه حاج قاسم بود به دیدنم آمده و از حضور من در منزلش استقبال کرد.
او علت این حرکت و پیادهروی را کامل سوال کرد. من از چگونگی آشنایی خود با شهید سلیمانی گفتم و خواب دو شهید مدافع حرم را برایش تعریف کردم که این خواب بهانهای شد با حضور بر مزار شهیدان مدافع حرم همچون محمد اسدی و جواد جهانی در پارک خورشید مشهد عزم خود را برای این حرکت جزم کنم. شهید موسوی با دقت به حرفهایم گوش میداد و انقلابی در درونش ایجاد شده بود؛ گریه میکرد و میگفت: این چه عشق و ارادتی است که شما را هزاران کیلومتر کشانده و باعث شده تمام خطرات جاده را به جان بخرید.
این شهید گرانقدر این حرکت و پیادهروی من را به عشق سردار دلها ستود و سپس خندید و گفت: اگر من هم شهید شدم پیاده به سمت مزارم میآیی؟ یا فقط به عشق حاج قاسم پیادهروی کردید؟
همچنین گفت: خوشبحال حاج قاسم. میدانی در این خانه حاج قاسم مستقر بوده؟ و بوی او را میدهد.
زمانیکه شما فهمیدید شهید سیدرضی موسوی دوست صمیمی و همرزم حاج قاسم بود چه درخواستی از او داشتید؟
وقتی فهمیدم سیدرضی موسوی همرزم حاج قاسم هست و سردار دلها در خانه او مستقر بوده از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم. برای خود سعادت میدانستم با شخصی آشنا شدم که در دفاع از حرم حضرت زینب(س) همرزم و دوست نزدیک شهید سلیمانی بوده است. از او درخواست کردم من را جاهایی ببرد که حاج قاسم و شهدای مدافع حرم قدم گذاشتهاند. همچنین به او گفتم سردار دلها به شما وعده شهادت داده بود و شما هم به من. پس دعا کنید عاقبت من هم در این راه ختم به شهادت شود.
او شما را به چه جاهایی برد؟
من نزدیک به یک ماه خانهشان مهمان بودم؛ این سید بزرگوار همهجا زنگ میزد و هماهنگ میکرد و همسرش نیز من را میبرد.
به جاهای زیارتی برد که از جمله آنها میتوان به زیارت قبر شهدای بزرگ لبنان مثل عماد مغنیه و شهید مصطفی بدرالدین و همچنین زیارت امامزاده سیدخوله دختر امام حسین(ع) اشاره کرد و دیداری هم با بچههای حزبالله داشتیم. روستاهای سنینشین که گروه داعش محاصره کرده بود و خیلی جاهای دیگر رفتیم که همه جا با احترام از من استقبال کردند. همیشه احساس میکردم در عالم خواب هستم.
بهترین خاطرهای که از او در مورد سردار دلها شنیدید چه بود؟
خاطرات زیاد است ولی آخرین کلام حاج قاسم به سید این بود که من دارم، میروم و این سفر آخرم هست. محافظت از حرم مطهر حضرت زینب(س) و مضجع شریف حضرت رقیه(س) را به شما میسپارم.
شهید سیدرضی موسوی چه توصیهای برای شما داشت؟
بینهایت من را تشویق میکرد و میگفت: هیچوقت از خط رهبری خارج نشوید و پشت ولایت باشید تا به مملکتمان آسیبی نرسد. لحظه از خدا غافل نشوید و به مقدسات و اهلبیت(ع) پایبند باشید؛ شهدا را یاد کنید و بدانید چه عزیزانی برای امنیت ملت شریف ایران و کشوهای اسلامی و جهان بشریت زحمت کشیدند.
همچنین توصیه میکرد که به راهم ادامه بدهم و چون در جبهه و سنگر حاج قاسم هست، فرصت ندارد به زیارت حرم مطهر امیرالمومنین(ع) و سیدالشهداء(ع) مشرف شود. از من میخواست به نیابتش زیارت کنم.
حرم مطهر حضرت رقیه(س)
طی مدتی که در سوریه و مهمان شهید سیدرضی موسوی و خانوادهاش بودید، به نظر شما چه چیزی او را شایسته شهادت کرد؟
او و همسرش ۳۶ سال در سوریه و لبنان مخلصانه و گمنام خدمت کردند. این سید بزرگوار شهید زنده بود. طبق وعده سردار دلها، شهادت نصیب و روزی او هم شد که به حق شایستگی آن را داشت.
وقتی خبر شهادت او را شنیدید چه عکسالعملی داشتید؟
مدتی است به عنوان خدمه با حسینیه شهید سیدرضا بطحایی در نجفاشرف همکاری دارم عصر روز چهارم دیماه دوستم خانم ستاری و پسرش حجتالاسلام رضا الفت با من تماس گرفتند و گفتند: اخبار را دیدی؟ سیدرضی را اسرائیل کودککش شهید کرد. پشت تلفن شروع به داد و فریاد، شیون و زاری کردم و هنوز در شوک و ناباوری هستم. گرچه او تشنه شهادت بود و به آرزویش رسید؛ ولی خبر شهادتش مثل خبر شهادت سردار دلها برایم تکاندهنده و داغش بسیار سنگین بود. انشاالله من را هم شفاعت کند. خیلی بیتابی میکردم؛ برای استقبال پیکر او به حرم مطهر امیرالمومنین(ع) رفتم و در کربلا نیز همراهیاش کردم، وقتی دیدم چگونه تابوت سید ایرانی روی دستان مردم عراق در اوج عزمت و سربلندی تشییع میشود، آرام شدم.
نظر شما