عتبهنیوز ـ آزیتا ذکاء؛ آیتالله بهجت در درس آیتالله قاضی شرکت میکرد و علاوه بر تلاشهای علمی پیگیر و بالایی که داشتند، در زمینه معنویت و عرفان هم به مقامات بالایی دست پیدا کرده بودند. عدهای از افرادی که تحمل چنین پیشرفتهایی را از سوی ایشان نداشتند، به پدر وی نامه مینویسند و به دروغ خبر میدهند که فرزندت با شخصی به نام آقای قاضی آشنا شده و به همین دلیل مشغول مستحبات شده که احتمال دارد از درس باز بماند. پدر آیتالله بهجت هم از این خبر ناراحت شد و برای فرزندش نامهای مینویسد و ضمن تشویق ایشان به ادامه درس، اعلام میکند که راضی نیستم مستحبات را انجام بدهی.
آیتالله بهجت نامه را به خدمت آیتالله قاضی میبرد و ایشان را در جریان دستور پدر قرار میدهد. آیتالله قاضی هم میگوید که اطاعت از پدر واجب است؛ به همین دلیل ایشان را به سکوت دعوت میکند. به این ترتیب، آیتالله بهجت سکوت اختیار کرده و هیچ نگفتند تا زمانی که پدرشان از دنیا رفت؛ البته مدتی بعد پدرشان نامه نوشت که مستحبات معمولی را انجام بدهد. زمان سکوت آیتالله بهجت، درهایی از ملکوت و معنویت به رویشان باز شد.
در گزارش پیشرو سعی شده گوشهای از روحیات لطیف و معنوی این عالم بزرگ و فرزانه به تصویر کشیده شود که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
بهبودی از «وبا» بخاطر داشتن فرزندی صالح
محمود در سن ۱۶–۱۷ سالگی بر اثر بیماری «وبا» در بستر بیماری میافتد و حالش بد میشود به گونهای که امید زنده ماندن او از بین میرود؛ اما در آن حال، ناگهان صدایی میشنود که میگفت: «با ایشان کاری نداشته باشید، زیرا ایشان پدر محمدتقی است». تا اینکه با آن حالت خوابش میبرد و مادرش که در بالین او نشسته بود، گمان میکند وی از دنیا رفته، اما بعد از مدتی محمود از خواب بیدار میشود و حالش رو به بهبودی میرود و بالاخره کاملا شفا مییابد.
چند سال پس از این ماجرا تصمیم به ازدواج میگیرد و سخنی را که در حال بیماری به او گفته شده بود کاملا از یاد میبرد. بعد از ازدواج نام اولین فرزند خود را به نام پدرش مهدی میگذارد، فرزند دومی دختر بوده، وقتی سومین فرزندش متولد میشود، اسمش را محمدحسین میگذارد، و هنگامی که خداوند چهارمین فرزند را به او عنایت میکند به یاد آن سخن که در دوران بیماریاش شنیده بود میافتد، و وی را «محمدتقی» نام مینهد، ولی وی در کودکی در حوض آب میافتد و از دنیا میرود، تا اینکه سرانجام پنجمین فرزند را دوباره «محمدتقی» نام میگذارد، و بدینسان ایشان پدر عالمی فرزانه به نام آیتالله محمدتقی بهجت میشوند.
زاده شهر فومن
کربلایی محمود مردی صالح، خوشنام و معتمَد مردم فومن بود. شب جمعه بیستوپنجم شوال سال ۱۳۳۴ هجریقمری برابر با دوم شهریورماه سال ۱۲۹۵ شمسی، خانه وی با تولد پنجمین فرزندش غرق نور و شادی میشود، با الهام از هاتفی که در جوانی گوش جانش را نواخته بود، نام فرزند نو رسیدهاش را «محمدتقی» میگذارد.
محمدتقی در ۱۶ ماهگی، مادرش را از دست داد و به همت خواهر بزرگتر نگهداری میشد. پدرش، کربلایی محمود، از طریق ساختن نوعی کلوچه سنتی و محلی مخصوص فومنات، امرار معاش میکرد تا فرزندانش با کسب روزی حلال رشد و نمو یابند.
تنبیه بهجت
محمود به فرزند تهتغاری خود خیلی علاقه داشت و وی را مکتبخانه گذاشته بود. ایشان در مکتبخانه باهوش بوده و خوب درس میخواند و عزیز بود. یکبار مربی مکتبخانه برای اینکه از بقیه زهر چشم بگیرد، او را تنبیه میکند. محمدتقی که اصلا توقع نداشته تنبیه شود، پیش پدر رفته و ناراحتی میکند. پدر او چون شاعر بوده برایش قصیدهای میگوید که مفصل است. این شعر را داخل پاکتی به محمدتقی میدهد تا به معلمش بدهد. مقداری از آن این بود: «محمدتقی جان مرا چوب زدن یعنی چه / گل و بستان مرا چوب زدن یعنی چه».
هجرت به عراق در نوجوانی
محمدتقی در سیزده سالگی، دل به هجرت سپرد تا روح ناآرامش در بارگاه امامان معصوم(ع) آرام گیرد. پدر که شوق فرزند فاضلش را دید، همراه یکی از دوستان متمکنش که قصد تشرف به عتبات داشت، او را به کربلا فرستاد. اما محمدتقی در سفر اول، موفق به خروج از مرز نشد و مأموران مرزی به بهانه عدم همراهی والدین یا نداشتن جواز خروج، از ورودش به عراق جلوگیری کردند. این اتفاق اگرچه روح مشتاقش را آزرد، اما سرانجام توانست در آستانه چهارده سالگی از مرز خارج شده و در منزل عمویش که مقیم کربلا بود، وارد شود و پس از حدود یک سال به مدرسه رفته و در حجره ساکن گردد.
تحصیل در مدارس علمیه کربلا و نجف
حوزه علمیه کربلا در آن زمان، استادان مهمی را در خود جای داده بود. محمدتقی چهار سال با تلاش بیوقفه در کربلای معلی به کسب دانش و معرفت پرداخت؛ دوران سراسر شور در حوزه علمیه کربلا، به زمان سراسر شوق هجرت به حوزه علمیه نجف و مجاورت آستان ملکوتی مولای موحدان بدل گشت. محمدتقی که بخشی از دروس سطح حوزه را خوانده بود، گمگشته خویش را در حوزه عظیم نجف میجست و سرانجام نیز در سال ۱۳۱۲ شمسی قدم در راه نجف گذاشت.
حوزه پرشکوه و کهنسال نجف، در آن دوران اقامتگاه عالمان، مجلس فقیهان و مأوای عارفان بود. علاوه بر همه تلاشها و مجاهدتها و بهرهگیری از محضر علما و آیات عراق، آیتالله غروی اصفهانی مشهور به کمپانی و آیتالله میرزا سیدعلی قاضی دو چهره برجسته علمی و معنوی حوزه نجف بودند که تأثیر عمیقتری بر شخصیت محمدتقی گذاشتند. دقتنظر، تیزهوشی و خلاقیت ذهنی در کسب علم و توجه به نکات ظریف درسی از این طلبه فومنی، شخصیتی ممتاز و برجسته ساخت و او را در چشم و دل استادان و همقطاران عزیز کرد.
کسب معرفت در اثر اطاعت از پدر
آیتالله بهجت در درس آیتالله قاضی شرکت میکرد و علاوه بر تلاشهای علمی پیگیر و بالایی که داشتند، در زمینه معنویت و عرفان هم به مقامات بالایی دست پیدا کرده بودند. عدهای از افرادی که تحمل چنین پیشرفتهایی را از سوی ایشان نداشتند، به پدر وی نامه مینویسند و به دروغ خبر میدهند که فرزندت با شخصی به نام آقای قاضی آشنا شده و به همین دلیل مشغول مستحبات شده که احتمال دارد از درس باز بماند. پدر آیتالله بهجت هم از این خبر ناراحت شد و برای فرزندش نامهای مینویسد و ضمن تشویق ایشان به ادامه درس، اعلام میکند که راضی نیستم مستحبات را انجام بدهی.
آیتالله بهجت نامه را به خدمت آیتالله قاضی میبرد و ایشان را در جریان دستور پدر قرار میدهد. آیتالله قاضی هم میگوید که اطاعت از پدر واجب است؛ به همین دلیل ایشان را به سکوت دعوت میکند. به این ترتیب، آیتالله بهجت سکوت اختیار کرده و هیچ نگفتند تا زمانی که پدرشان از دنیا رفت؛ البته مدتی بعد پدرشان نامه نوشت که مستحبات معمولی را انجام بدهد. زمان سکوت آیتالله بهجت، درهایی از ملکوت و معنویت به رویشان باز شد.
لقب «فاضل گیلانی»
آیتالله میرزا سیدعلی قاضی تأثیر بسیاری بر روش عرفانی و کسب مراتب معنوی آیتالله بهجت گذاشته بود. به واقع وی با ورود به نجفاشرف در سن هیجده سالگی، گمشده خویش را در وجود این استاد بزرگ یافت و سالها در محضر پر فیض آن دریای عرفان و معنا، شاگردی کرد. آیتالله قاضی نیز به این شاگرد مستعد و حقیقتجوی خود عنایات ویژه داشت. پس از حل مشکلی علمی مرحوم قاضی به وی گفتند: «أشهد أنّک فاضل» و از آن پس وی را «فاضل گیلانی» خطاب میکردند.
ازدواج پس از بازگشت از عراق
سرانجام پس از شانزده سال سکونت در جوار مضجع نورانی ائمههدی(ع) و حضور فعال و تلاش خستگیناپذیر در راه کسب علم و معرفت و شاگردی در محضر استادان طراز اول حوزه علمیه نجف و سالها تدریس و تحقیق، همراه با کسب درجه اجتهاد، با سینهای سرشار از علم و معرفت و قلبی لبریز از شوق و توجه، برای درمان و رفع کسالتهای ناشی از ریاضت و سختگیری بر نفس، در سال ۱۳۲۴ شمسی به زادگاه خویش بازگشت. مدت چندانی از ورودش به وطن نگذشته بود که به پیشنهاد خواهر بزرگتر که در حق او مادری کرده بود، ازدواج کرد.
آرزوی غیرمحال همسر آقا
همسر آیتالله بهجت همیشه آرزو به دل مانده تا این عالم فرزانه یکبار به او سفارش غذای خاصی بدهد. ایشان هرچه بر سر سفره بود میل میکرد و در مورد غذا و خوراک سختگیر نبود. همین که غذایی باشد و او را سیر کند، برایش کفایت میکرد و بلافاصله به فکر و ذکر مشغول میشد.
کمک حال اهل خانه
ایشان با وجود مرتبه والای علمی و عرفانی حتی در سن ۹۰ سالگی کمک حال اهل منزل بودند. به عنوان مثال اگر فرزندانشان، کاری در خارج از منزل داشتند ایشان از کودکان و خردسالان مراقبت میکردند، با کودکان قدم میزدند و اوقاتشان را سپری میکردند. وی رابطه خوبی با کودکان داشتند که این امر از قلب رئوف و پاک ایشان حکایت دارد.
افزایش مقلدان آقا از سال ۱۳۷۴
از سال ۱۳۷۴ که رسما مرجعیت آیتالله بهجت را اعلام کردند، رفته رفته مقلدانش در داخل و خارج کشور بیشتر میشد؛ میلیونها نفر از ایشان تقلید میکردند، پیری و بیماری، بدنش را رنجور و خسته کرده بود، ولی با همه اینها روی گشاده و اخلاق نیکویش، از یادت میبرد که او مرجعتقلید جهان تشیع است و بیش از نود سال سن دارد و چند جور مریضی. آن رنجها را به جان میخرید و با صبر و حوصله با اطرافیان برخورد میکرد؛ حتی با آنهایی که خلاف ادب رفتار میکردند. حواسش به دوستان و اطرافیان بود، اگر شخص آشنایی التماس دعا میگفت، تا مدتها بعد آقا از او سوال میکرد مشکلش حل شده یا نه؟ آنقدر پیگیر بود که اگر فرزندش بیمار میشد، میگفت: «به آقا نگویید که فکر ایشان مشغول نشود».
لقب انتخابی «العبد»
ایشان لقب «العبد» را برای خود برگزیده بود و در انتهای نامهها و پیامهای خود آن را به کار میبرد. وی در رساله عملیهاش، از ۱۱۷ مرتبه چاپ، هفت مرتبه حتی اسم و فامیل خود را روی جلد، چاپ نکرد و ۱۱۰ چاپ دیگر را با لقب العبد در ابتدای نامش به چاپ رساند، آن هم نه از وجوه شرعی. توزیع رایگان «رساله» را نیز تبلیغ برای خود میدانست و منع کرده بود.
محل دفن به انتخاب خودش
حضرت آیتالله بهجت از قبل محل دفن خودشان را مشخص و به فرزندانش اعلام کرده بود. فرزند ایشان زمانی که برای شناسایی محل دفن رفت، گفت که پدرم چندینبار این مکان را نشان دادند و میخواستند که در این محل دفن شوند و محل دفن به انتخاب خود این عالم فرزانه بوده است.
دفن در مسجد بالاسر
سرانجام این عالم فرزانه در ساعت ۱۴ و ۳۰ دقیقه روز یکشنبه ۲۷ اردیبهشتماه سال ۱۳۸۸ در سن ۹۲ سالگی به علت ایست قلبی در بیمارستان حضرت ولیعصر(عج) قم دارفانی را وداع گفت. پیکر مطهر ایشان پس از تشییع و اقامه نماز بر آن توسط عبدالله جوادی آملی در مسجد بالاسر واقع در جوار حرم حضرت فاطمه معصومه(س) به خاک سپرده شد.
راز سنگ قبر وی
پس از عروج ملکوتی آیتالله بهجت و خاکسپاری ایشان در حرم مطهر حضرت معصومه(س) تا حدود دو ماه نشان خاص و ثابتی روی مزار ایشان موجود نبود و پس از آن هم یک صندوق چوبی با پوششی سیاه و پارچهای روی قبر این عالم دینی قرار گرفت. بعد از مدتی نیز آن پارچه، با بنری که نقش محراب داشت و متنی توصیفی و عربی روی آن نوشته شده بود جایگزین شد.
با گذشت بیش از یکسال نه تنها جستجوی سنگ بلکه متن، نوع خط، نوع ترکیببندی و … مشخص نبود! گویا هیچ متنی رسا نبود تا آن شخصیت والا را توصیف و معرفی کند تا اینکه هنرمندی متعهد و از ارادتمندان خود آیتالله بهجت پیشنهاد میکند: «رساترین کلام در تعریف آقا، امضای ایشان است؛ العبد». این پیشنهاد مورد تأیید قرار میگیرد. به این ترتیب در وسعتی از سادگی و خلوتی سنگ، اصالت و هویتی برجسته، رخ مینماید: «العبد محمدتقی بهجت بن محمود». «العبد» در قطعهای میناکاری نقش میگیرد و روی سنگ قبر متصل میشود.
نظر شما