عتبهنیوز - آزیتا ذکاء؛ از دیرباز افراد زیادی در مضجع منور علیبنموسیالرضا(ع) مشغول خادمی بودهاند. به مرور زمان انواع خدمت در این آستان مقدس رسمیت پیدا کرد؛ چهار خدمت اصلی که میتوان از آنها نام برد، خادم، دربان، فراش و کفشدار است.
خدّام حرم به چهار گروه رسمی موروثی، رسمی، افتخاری و تشرّفی تقسیم میشوند. اگر در حکم رسمی کسی کلمه موروثی قید شده باشد، خدمت به حرم حضرت رضا(ع) به ترتیب به پسر ارشد خانواده میرسد. صاحبان این نوع حکمها کسانی هستند که جدّ یا پدر جدّ آنها در سالیان بسیار دور، خدمات ارزشمندی برای دین مبین اسلام انجام دادهاند یا هدیه بسیار بزرگی مانند ملک و زمین وقف امام رضا(ع) کردهاند؛ یا اینکه از علمای بزرگ بودهاند.
جدّ هفتم علیرضا خوشنویس از علمای بزرگ زمان خود به شمار میرفت که دو قرآن با آب طلا نوشته و آنها را به حرم حضرت رضا(ع) هدیه کرده بود. یکی از این قرآنها روی قبر آن حضرت و دیگری در موزه آستان قدس قرار دارد. چون نائبتولیه آن دوران، جدّ آقای خوشنویس را به خادمی منصوب کرده بود و در حکم او عنوان رسمی موروثی آمده، در حال حاضر این توفیق در هشت نسل او، همچنان استمرار پیدا کرده است.
چهارشنبههای امام رضایی(ع) بهانهای شد تا با این خادم پیشکسوت حرم مطهر رضوی، گفتوگویی انجام دهیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
علیرضا خوشنویس در چه سالی توفیق خادمی حضرت را از آن خود کرد و هفتمین نسل خاندان خوشنویس شد؟
پدرم سال ۱۳۶۵ در یک سانحه تصادف از دنیا رفت. در همان شام دفن او، به حرم مطهر مشرف شدم تا وصیت پدرم را مبنی بر ترس از شب اول قبر به جا بیاورم، برایش دعا و نماز بخوانم. همان شب مرحوم آیتالله واعظ طبسی به همراه آقای خزائینژاد که آن زمان رئیس بخش امور خدمه بودند، من را داخل صحن انقلاب دیدند. از من دلجویی کرده و تسلیت گفتند. آنجا مرحوم طبسی به آقای خزائینژاد گفت: علی آقا از فردا خادم حرم هست. حاج آقا گفت: پالتو داری؟ گفتم: نه. گفت: پالتوی پدرت را بپوش و نشان او را بزن و سر خدمت حاضر شو.
پس شروع خدمتتان، بلافاصله پس از فوت پدر بزرگوار اتفاق افتاد؟
بله. وقتی مرحوم طبسی گفت: فراموش نکنی، فردا صبح حرم بیایی. آن لحظه غم و غصه فوت پدرم را فراموش کردم. فردا صبح پالتوی پدرم را پوشیدم که برایم هم گشاد بود و به حرم رفتم. پدرم نهم بهمنماه سال ۱۳۶۵ دفن شد و من روز بعد دفن او، خدمتم را در حرم مطهر شروع کردم. اکنون ۳۷ سال است که خادم این مضجع شریف هستم و در کشیک هفتم به زائران ولی نعمت خود، امام هشتم(ع) خدمت میکنم.
وصیت پدرتان چه بود که همان شب دفنش، برای انجام آن به حرم مطهر مشرف شدید و این اتفاق مبارک در چنین شبی برایتان رقم خورد؟
پدرم روز پنجشنبه همزمان با شب شهادت حضرت زهرا(س) در مسیر بازگشت از مسجد محلهمان در چمران بود که با یک موتوری تصادف کرد و ساعت ۶ صبح روز بعد که روز کشیک خدمتش در حرم بود، در بیمارستان امدادی چشم از دنیا فرو بست.
در زمان جنگ تحمیلی من با بنیاد شهید و امور ایثارگان همکاری داشتم. پدرم از شب اول قبر میترسید. یکبار به من گفت: زمانی که فوت کردم، من را هم همراه شهدا تشییع و دفن کن. مگه تو نمیدانی شهدا دفن بشوند از آنها سوال نمیشود؟ من هم قاطی آنها تشییع و دفن کن تا از من هم سوال نشود.
و شما این وضیت پدر را عملی کردید...
الحمدالله توانستم وصیت پدرم را عملی کنم. همان روز تشییع پدرم، ۸۱ شهید داشتیم که به خانواده گفتم: پدر را غسل دهند و برای طواف حرم بیاورند، من خودم هم حرم هستم، غروب بود که نقارهخانه به صدا درآمد، پدرم را به خاک سپردیم. البته فراموش کردیم طبق وصیت پدرم، او را بین شهدا دفن کنیم. فردا صبح که بالای قبر پدرم آمدیم، در کمال ناباوری دیدم، پدرم بین ۱۶ شهید در بلوک ۱۳۱ دفن شده و به آرزویش رسیده است.
یک روز پدرم به من گفت: از تو خیلی راضی هستم ولی اگر میخواهی بیشتر راضی باشم، شب اول قبر، بیا بالاسر قبر من آنجا دو رکعت نماز بخوان. گفتم: حاج آقا نمیتوانم. گفت: نمیخواهی از تو راضی باشم؟ ساعت حدود هشت شب بود که از مراسم تدفین پدرم به منزل برگشتیم و فامیل همه در خانه ما جمع بودند که به همسرم گفتم: من ساعت ۱۱ شب طبق وصیت پدرم باید به حرم بروم، او هم با من همراه شد و به حرم رفتیم.
دو تا از وصیتهای پدر خود را انجام دادید آیا رضایت پدرتان محقق شد؟
وقتی همان شب دفن پدرم به حرم مطهر مشرف شدم از حضرت خواستم که در شب اول قبر، او را تنها نگذارد و بعد به بهشت ثامنالائمه(ع) صحن آزادی سر قبر پدرم رفتم و برایش نماز وحشت و سورههای تبارک و یس خواندم.
جالب است بدانید پس از بازگشت از حرم مطهر با وجود اینکه هنوز مهمان در منزل داشتیم، در کنار عمهام نشسته بودم که در عین خستگی یک لحظه، خوابم برد و پدرم را در خواب دیدم که به من گفت: علیرضا پس از اینکه من را دفن کردید، همهتان رفتید و تنها شدم، امام رضا(ع) آمدند و به من گفتند: فلانی، تو برای ما خیلی زحمت کشیدهای و بعد به سمتی اشاره کردند و فرمودند: این مال توست. وقتی به سمتی که حضرت اشاره کردند، نگاه کردم، دیدم یک باغ بزرگی است که حضرت بابت خادمی بارگاهش به من عنایت کردهاند.
دلیل استمرار خدمت به مضجع شریف امام رضا(ع) در هشت نسل خاندان خوشنویس چیست؟
جدّ بزرگ ما یکی از مجتهدان بزرگ مشهد بودند. او خط خوبی داشت و خوشنویسی میکرد. ایشان در زمان حیاتشان، دو تا قرآن با دستخط خودشان از وزیری بزرگتر با آب طلا نوشتند و به حرم مطهر هدیه کردند.
بعد بمبگذاری حرم مطهر در سال ۱۳۷۳، برای تطهیر حضور داشتم. وقتی آقای طبسی در ضریح را باز کرد و وارد ضریح شد، قرآنها را به من داد و گفت: آنها را ببر و توی توحیدخانه بگذار. یادم افتاد پدربزرگم گفته بود، هر وقت قرآنهای جدّت دستت افتاد، نگاه کن. قرآن را از جلدش در آوردم، باز کرده و نگاه کردم. دیدم اسم جدّ بزرگم داخل آن نوشته شده است. یک جلد از آن قرآن در موزه قسمت گنجینه نفیس قرآن است.
مرحوم جدّ بزرگ ما علاوه بر خوشنویسی دو قرآن و هدیه آنها به حرم مطهر، یک زمین بزرگی هم برای امام رضا(ع) وقف کرده بود که نائبتولیه آن زمان به پاس این خدماتی که جدّ ما کرده بودند، حکم رسمی موروثی به ایشان داده بودند.
سیوهفت سال خادمی مضجع شریف امام هشتم(ع) با چه خاطرات خوبی برای شما همراه بوده است؟
بهترین خاطرهام وقتی است که مرحوم طبسی، همان شب دفن پدرم، حکم خادمی رسمی موروثی را به من اهدا کرد و من برای تشکر از حضرت، با ایشان عهد کردم آن خادمی باشم که او دوست دارد. در این چند سال تمام تلاش خود را کردهام تا در انجام وظیفه کوتاهی نکنم.
خاطرات ناخوشایندی هم در این چند سال خدمت داشتهاید؟
بمبگذاری حرم مطهر برای تمام خادمان بارگاه منور رضوی از ناخوشایندترین خاطرات خدمت است. صحنههای دلخراش و هتک حرمت به ساحت مقدس حضرت، هنوز در ذهن من باقی مانده و یادآوری آن دردآور است.
اگر ممکن است گوشهای از آن واقعه را برای مخاطبان عتبهنیوز به تصویر بکشید.
مقید هستم روز عاشورا چیزی نخورم. آن روز من را برای ناهار فرستادند که نرفتم. داخل صحن گشت میزدم که به من گفتند: پستها را شما عوض کنید، من پستها را عوض کردم و از جلوی ضریح مطهر رد شدم، رفتم به سمت آسایشگاهمان در بالای رواق دارالولایه تا یک استکان چای بخورم. آن روز هوا گرم بود و آن لحظه من هم تشنه بودم.
با آسانسور بالا رفته و به در آسایشگاه رسیدم که صدای انفجار بمب بلند شد که مثل زلزله بود. بلافاصله برگشتم، آسانسور کار نمیکرد از پلهها پایین رفتم. مردم داخل رواق، هر کدام به سمتی میدویدند و جیغ میکشیدند. به سمت ضریح رفتم، دست دو نفر از زائران از شمشیرهای داخل قابهای بالای روضه منوره را دیدم؛ دنبالشان دویدم و گفتم: اینها را از کجا برداشتید؟ گفتند: بمب گذاشتهاند، اینها زمین افتاده بود برای تبرکی میبریم. گفتم اینها مال امام رضا(ع) است، کجا میبرید؟ دو تا شمشیر را از آنها گرفتم.
اولین اقدام شما در مواجه به آن صحنههای دلخراش چه بود؟
نزدیک ضریح مطهر رسیدم دیدم جوی خون راه افتاده است. اولین کاری که کردم، به اورژانش زنگ زدم. گفتند: ما داخل هستیم. ماشین آمبولانس تا داخل صحن آمده بود، شهدا و مجروحین را کمک کردیم و به بیرون بردیم. من بدون کفش داخل روضه منوره شده بودم و حواسم نبود که کف پاهایم از نرمه شیشهها جراحت برداشته است. آمدند و سرپایی پایم را پانسمان کردند.
مرحوم طبسی، ساعت یک بامداد آمد و گفت: شما نماز خواندهاید؟ گفتیم: نه. گفت: بروید و نمازتان را بخوانید. رفتیم آسایشگاه غسل مس میت کردیم و نمازمان را قضا خواندیم. یک استکان آبجوش خوردیم. من از صحنههای دلخراش و بوی سوخته اجساد شهدا و مجروحان، بالا آوردم. بچهها گفتند: تو برو استراحت کن و اول صبح بیا. صبح که به داخل روضه منوره رفتم، مسئولیت تطهیر گنبد را به من سپردند. سه روز طول کشید تا من سقف گنبد را تطهیر کردم.
نظر شما