شهیدی که آغاز جنگ تحمیلی زائر امام رضا(ع) بود

آخرین روز سفر شهید فرهاد ماه‌پیشانیان و خانواده‌اش در مشهدالرضا(ع) با آغاز جنگ تحمیلی همراه بود؛ او پس از بازگشت از پابوسی امام مهربانی‌ها، عزم جهاد کرد و نهایت پس از ۲۵ ماه حضور مستمر در جبهه، شربت شهادت نوشید و آسمانی شد.

عتبه‌نیوز - آزیتا ذکاء؛ حضرت ابالفضل‌العباس(ع) در مکتب مادر مشق ادب و شجاعت کرد و در صحرای کربلا در آزمون وفاداری سربلند بیرون آمد و همچنان پس از ۱۵ قرن، از آن حضرت و مادر مکرمه‌شان به اسوه وفاداری و ادب در تاریخ نام برده می‌شود.

از این دست مادران شجاع و عاشق اباعبدالله(ع) در تاریخ کم نداریم که به این بانوی بزرگوار و فرزند رشیدش تاسی کرده و فرزندان خود را در راه دین و قرآن آماده نبرد حق علیه باطل می‌کنند و در شهادت آنها خَم به اَبرو نمی‌آوردند.

توران بهره‌مند بانوی ۷۶ ساله اصفهانی است که تمام عمر خود را با عشق به امام حسین(ع) و اشک بر مصائب ایشان گذرانده و او امروز توفیق مادر شهید و جانباز بودن خود را همان عشق به اهل‌بیت(ع) و پای روضه‌ها می‌داند. 

چهارشنبه امام رضایی این هفته که با وفات حضرت ام‌البنین(س)؛ روز تکریم مادران و همسران شهدا مصادف شده، بهانه‌ای دست داد تا با این زائر امام هشتم(ع) و مادر دو رزمنده هشت سال دفاع مقدس به گفت‌وگو بنشینیم که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید.

حاج خانم می‌دانستید بیشترین زائران امام رضا(ع) را اصفهانی‌ها تشکیل می‌دهند؟
واقعا؟ من که هر چه به زیارت حضرت می‌آیم سیر نمی‌شوم و دلم رو تو حرم حضرت جا می‌گذارم و به شهرم برمی‌گردم. هر شب پای تلویزیون می‌نشینم شبکه قرآن رو می‌گیرم بلکه حرم امام هشتم(ع) رو نشان بدهد و چشمم به گنبد و گلدسته آقا بیافتد.

شهیدی که آغاز جنگ تحمیلی زائر امام رضا(ع) بود

هر سال توفیق زیارت حضرت نصیب و روزی‌تان می‌شود؟
زمستان پارسال به همراه پسرم برای ولادت حضرت زهرا(س) مشهد بودیم تقریبا یک ماه پیش هم‌ با دختر و نوه‌هایم برای زیارت آمدیم.
اما قدیم که جوان بودم و همسرم هم در قید حیات بود هر سال فصل تعطیلی مدارس بچه‌ها یک سفر به مشهد داشتیم.

حال و هوای سفر در قدیم با تمام سختی‌هایش فرقی هم با سفرهای این روزهایتان داشته است؟
قطعا همین‌طور است. آن زمان نیت ده روز می‌کردیم و همراه همسر و بچه‌هایم با اتوبوس می‌آمدیم. در زائرسرای اصفهانی‌ها واقع در خیابان سرشور اتاق می‌گرفتیم؛ خودم آشپزی می‌کردم، لباس می‌شستم، زیارت می‌رفتم و تُو بازار می‌چرخیدم تا سوغات برای مادر خودم و همسرم بخرم. پسر شهیدم نیز همراهم بود و با هم بازار می‌رفتیم.
الان یکی از پسرانم که طلبه هست من را با هواپیما می‌آورد، بهترین هتل اسکان می‌یابیم، لباس‌هایمان را اتوشویی هتل می‌دهیم. اما دیگر سنی از من گذشته و بدون همراه نمی‌توانم هر وقت اراده کردم برای زیارت بروم و گاهی افسوس همان روزهای جوانی را می‌خورم که همه عزیزانم در سفر به مشهد همراهم بودند.

چه جالب مادر شهید هم هستید. نام شهیدتان چیست؟
شهید فرهاد ماه‌پیشانیان. فرهاد فرزند ارشدم بود که در عملیات محرم در آبان‌ماه سال ۱۳۶۱ شهید شد. وصیت کرده بود برادرانم اسلحه من را زمین نگذاشته و راهم را ادامه دهند. بعد او، پسر دومم به نام سعید راهی جبهه‌ها شد او هم مثل برادرش دانش‌آموز دبیرستانی بود که در جبهه حضور می‌یافت. او هم دو و سال و نیم جبهه رفت و از ناحیه یک چشم جانباز شد و البته شیمیایی هم هست و ریه‌هایش مشکل دارد.

شهیدی که آغاز جنگ تحمیلی زائر امام رضا(ع) بود

آخرین سفری که با پسر شهیدتان به مشهد داشتید را بخاطر دارید؟
جالب است بدانید وقتی اعلام کردند که جنگ شده و حمله عراق گوش به گوش زمزمه می‌شد، ما روز آخر سفرمان در مشهد را سپری می‌کردیم و دغدغه داشتیم راه‌ها را نبندند و ما بتوانیم به شهرمان برگردیم در این فکر بودیم مدرسه بچه‌ها چه می‌شود.‌ حاجات خود را در آن سفر به فراموشی سپرده بودیم و برای انقلاب نوپا دعا می‌کردیم.
دو و سه روز بعد شروع جنگ ما به شهرمان برگشتیم و فرهاد که دانش‌آموز دبیرستان مصطفی خمینی، نزدیک منزل‌مان بود وقتی دید حرف رفتن به جبهه بین بچه‌های مدرسه رد و بدل می‌شود هوای جبهه به سر او هم زد که برود؛ به مسجد رفت و برای جبهه نام‌نویسی کرد و رضایتنامه‌ای آورد که من و پدرش امضاء کنیم.

شما هم امضا کردید و او رفت....
من راضی بودم اما همسرم نه؛ اما فرهاد توانست با اصرار بسیار پدرش را راضی کند. مرحوم شوهرم خیلی از رفتن او ناراحت بود و همیشه بهم می‌گفت: اگر تو راضی نبودی فرهاد نمی‌رفت. به او می‌گفتم: حالا که جنگ شده همه جوان‌ها می‌روند، من و تو هم چند پسر داریم و باید در دفاع از کشورمان سهیم باشیم.

پس شهادت آقا فرهاد بیشتر از شما به پدرش سخت گذشته....
فرهاد فرزند اولم بود و هفت ماهه بدنیا آمد. نارس بود و برای بزرگ کردنش خیلی سختی کشیدیم از این بابت پدرش بیشتر ناراحت بود. البته فرهاد بسیار پسر فعال و بامحبت بود. صبح‌ها مدرسه می‌رفت و عصرها هم در مغازه پوشاک‌فروشی پدرش، کمک دست او بود و تکالیف مدرسه‌اش را هم همان‌جا انجام می‌داد. همسرم عصای دستش را از دست داده بود و بی‌قراری می‌کرد.
ولی من راضی به شهادت فرهاد بودم و به همسرم می‌گفتم: همیشه باید بهترین‌ها را برای خدا داد ما هم بهترین فرزندمان را در راه خدا دادیم و از اینکه این هدیه را از ما قبول کرده باید شاکر باشیم.

شهیدی که آغاز جنگ تحمیلی زائر امام رضا(ع) بود

البته نمی‌توان باور کرد که یک مادر در غم از دست دادن جوانش دلتنگ نباشد، درسته؟
بله درسته. من و فرهاد مهر عجیبی بهم داشتیم. زمانی که مریض می‌شدم فرهاد بالاسرم می‌نشست و داروهایم را سر ساعت بهم می‌داد. وقتی او شهید شد، من تب کردم و با رفتن به دکتر و خوردن دارو حالم خوب نشد بعد دو هفته که پیکر فرهاد را آوردند تب من هم قطع شد. آن زمان فهمیدم تو این مدت که من در تب می‌سوختم، پیکر فرهادم در آب بود.

دلتنگی‌های مادر شهید فرهاد ماه‌پیشانیان چگونه التیام می‌یابد؟
چون خانواده همسرم انقلابی نبودند و همیشه بابت شهادت فرهاد بهم زخم‌زبان می‌زدند که پسرت را فرستادی بهت نفت بدهند اما برایت حجله آوردند؛ برای همین دلتنگی‌هایم را سر مزارش می‌بردم و به او می‌گفتم همیشه می‌خواستی برایت دعا کنم که نه اسیر و نه جانباز شوی و فقط شهید بشوی. حالا تو برای مادرت دعا کن تا قلبش آرام بگیرد.
الحمدالله آن آرامشی که می‌خواستم را دارم و همسایه‌ها بهم می‌گویند شما با دیگر مادر شهدا فرق دارید آنها هنوز عزادار پسران خود هستند ولی شما همیشه شاد هستید و در شهادت پسرتان بی‌قراری نمی‌کنید.
خدا را شاکرم که بدرقه و استقبال پسر شهیدم باشکوه بود. روزی که می‌خواست اعزام شود ۲ هزار رزمنده از شهرمان راهی جبهه‌ها بودند. ۲۵ آبان‌ماه سال ۱۳۶۱ هم پیکرش باشکوه استقبال شد؛ آن روز در اصفهان ۳۷۰ شهید تشییع شدند.
رهبر انقلاب همیشه تشییع شهدای آن روز را یادآور می‌شوند و می‌فرمایند: «در هیچ شهری نداشتیم که در یک روز ۳۷۰ شهید تشییع و عصر هم رزمنده به جبهه اعزام کنند».

شهیدی که آغاز جنگ تحمیلی زائر امام رضا(ع) بود

حاج خانم تاکنون فکر کردید آقا فرهاد ثمره کدام کار خوب شما بوده که اکنون همه شما را مادر شهید خطاب می‌کنند؟
مادرم خانم مومنه‌ای بود، در خانه همیشه صدای قرآن، نماز و روضه به گوش‌مان می‌رسید.‌ من در دامن چنین مادری رشد کردم و عاشق روضه بودم زمانی که دختر خانه بودم، روزی نبود که جایی روضه باشد و من خبردار شوم و نروم. گاهی که پیش می‌آمد مادرم نمی‌توانست برود و به من هم می‌گفت: نرو. چون پنج خواهر بودیم و هر روز کارهای خانه به عهده یکی از ما بود؛ اما من هر طور بود خودم را به روضه‌ می‌رساندم.
من عاشق اباعبدالله(ع) و فرزندش علی‌اکبر(ع) بودم. تمام تلاشم برای حضور در روضه‌ها فقط شنیدن مصائب سیدالشهداء و اشک بر آنها بود.
وقتی هم ازدواج کردم‌ چهارشنبه اول هر ماه روضه امام حسین(ع) در خانه‌ام برگزار می‌کنم. البته به همه ائمه‌اطهار(ع) ارادت دارم اما همان‌طور که اشک بر امام حسین(ع) سفارش شده، من سعی‌ام را کردم چه خودم روضه برای اباعبدالله(ع) برگزار کنم چه روضه‌ها را بروم.
فکر می‌کنم امام حسین(ع) مزد این اشک‌ها را بهم داده و فرزندی که خیلی دوستش داشتم را در راه خودش پذیرفته و من هم‌ لیاقت پیدا کردم مادر شهید خطاب شوم.

اینکه می‌گویند سیدالشهداء کشتی نجات است و هر کس بر مصائب او گریسته عاقبت‌بخیر شده؛ آقا فرهاد در دامن چنین مادری باید هم شهادت نصیب و روزی‌اش می‌شد...
امیدوارم از من قبول کنند. یکی از پسرانم که طلبه است شبی در خواب مادرم را می‌بیند و به همان عادت همیشه، او را مامان گلی خطاب کرده و می‌پرسد: «مامان گلی این همه روضه برای امام حسین(ع) و جشن برای ولادت امام زمان(عج) در خانه‌ات برگزار کردی، آن دنیا دستت رو گرفتند؟». مادرم در جواب پسرم می‌گوید: «بله دستم را گرفتند و این باغ را هم بهم دادند. همیشه عصرها فرهاد پیش من می‌آید و تا شب با هم هستیم».

شهیدی که آغاز جنگ تحمیلی زائر امام رضا(ع) بود

آیا خصوصیت بارزی در رفتار و کردار آقا فرهاد بود که او را در نگاه پدر و مادرش از بقیه خواهران و برادرانش متمایز کند؟
به غیر از فرزند شهیدم، ۵ پسر و ۲ دختر دارم و الحمدالله همه آنها خوب هستند و از آنها راضی‌ام. اما محبت آقا فرهاد به من و پدرش بسیار خاص بود. الان که ۲۱ سال از فوت همسرم می‌گذرد گاهی سختی زندگی بهم روی می‌آورد با خودم می‌گویم اگر الان فرهادم بود مشکلم را حل می‌کرد.
البته سال آخر جنگ خدا آخرین فرزندم را بهم داد که نام برادر شهیدش را روی او گذاشتیم. گاهی خواب پسر شهیدم را می‌بینم ولی به شکل فرهاد کوچکم. شاید خدا می‌خواهد با این خواب‌ها به من بفهماند که یک پسر از تو گرفتم ولی یکی دیگر جایگزینش کردم. فرهاد پسر آخرم از همه لحاظ شباهت به برادرش دارد. از قیافه و چهره گرفته تا محبت و مادر دوستی‌اش.

در آخرین سوال می‌خواهیم بهترین خاطره سفر مادر و پسر شهیدش در مشهدالرضا(ع) را بشنویم...
همسرم همیشه به فرهاد پول توجیبی می‌داد سال آخری هم که با هم مشهد آمدیم، پدرش به او ۵۰ تومان پول داده بود اگر در این سفر خواست چیزی برای خودش بخرد، پول همراهش باشد. یک روز که با هم برای خرید سوغاتی بازار رفته بودیم در پشت ویترین یک مغازه پوشاک‌فروشی، بلوز زنانه زیبایی را دیدیم که پسرم گفت: «مامان بیا آن لباس را برایت بخرم».

شهیدی که آغاز جنگ تحمیلی زائر امام رضا(ع) بود

 شهید با مادر و مادربزرگ در مشهدالرضا(ع)

و لباس را برایتان خرید...
خیر. قیمت آن بلوز زیاد بود و به فرهاد گفتم: آنقدر پول همراهم نیست که آن لباس را بخرم. فرهاد گفت: «بابا به من ۵۰ تومان داده». اصرار داشت بیا برویم داخل مغازه ۵۰ تومان می‌دهیم و بقیه‌اش را چانه می‌زنیم.
الان که سال‌ها از شهادت فرهاد می‌گذرد هر وقت تو بازار مشهد می‌روم حرف پسرم یادم می‌آید و خنده‌ام می‌گیرد که می‌گفت: ۵۰ می‌دهیم و بقیه‌اش را چانه می‌زنیم.

کد خبر 2932

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • مشهدی IR ۰۹:۴۸ - ۱۴۰۲/۱۰/۰۶
    5 0
    من خادم حرم هستم واقعا درسته بیشترین زائران حضرت را اصفهانی‌ها تشکیل می‌دهند.
  • فاطمه IR ۰۵:۴۵ - ۱۴۰۲/۱۰/۰۷
    2 0
    خوشبحال چنین فرزندی که با داشتن مادر و مادربزرگ مومنه‌ای لیاقت شهادت یافت و عاقبت‌بخیر شد