عتبه نیوز _ جواد نقائی | السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا، السلام علیک یا سلطان خراسان، السلام علیک یا معین الضعفا... . حال این خوشی همیشگی است. چه بخواهی و چه نخواهی، گرفتار این ریسمان نامرئی انس هستی. جبری هم در کار نیست، کشش این مهر جاذبه اش از هزاران هزار کیلومتر آنطرف تر هم جواب می دهد، چه برسد به چند خیابان آنطرف تر که دل را بیشتر می برد و روح را فراوان تر مبتلا می کند. حالا فکرش را بکن که قرار باشد از چهارشنبه زیارتی آقا بگویی، حالا این جاذبه را به توان n فرض کن...
همه چهارشنبه ها، مهمان آقا
صحن و سراها شلوغ تر است، انگار زائران هم حال شان خوش تر است. به نحو ملموسی ازدحام جمعیت رو به افزایش است. در روز چهارشنبه زیارتی امام رضا(ع) حال و احوال زائران بارگاه منور رضوی هم خوش تر است، درست مثل حال خوب صدرا و همسرش مینا که امروز برخلاف همیشه، بدون امید و شبنم به زیارت آمده اند.
کنار هم در صحن مسجد گوهرشاد نشسته اند و زیارت جامعه کبیره می خوانند، زیارتی که علاقه شخصی مینا خانم است. البته صدرا به قول خودش با زیارت عاشورا بیشتر صفا می کند.
چادر سفید و گلگلی مینا خیلی جلب توجه می کند. به کنجکاوی ام لبخند می زند و می گوید چادر عقدم را سرم کردم. آقا صدرا هم کت و شلوار همان روز را پوشیده.
با صدرا چشم در چشم می شویم. صورت کشیده و ریش های بلند و مرتبش با لبخندی که روی لبهایش نشسته مردانه و جذاب تر شده است.
چشم از من برمی دارد و به چشمان همسرش می دوزد و لبخند می زند و دوباره خطاب به من حرف می زند: نذر کرده بودیم چهارشنبه ها با هم بیاییم زیارت آقا ...
مینا خانم با خنده آمیخته با شیطنت می دود وسط حرف هایش و می گوید: دو تایی بدون امید و شبنم. هم کوچک هستند و هم در این گرما اذیت می شوند. تازه، امید را هم نمی شود الان از پای شبکه پویا تکان داد...
کنار هم، زانو به زانوی هم نشسته اند. صدرا به آرامی دستش را می کشد کنار دست همسرش و مینا خانم هم اشاره را خوب می گیرد و از زیر چادر، دست شریک زندگی اش را می گیرد.
می پرسم: روزای دیگر هم می آیید؟
و هنوز نفس صدرا در حال تازه شدن برای پاسخ دادن است، مینا خانم می دوم وسط سئوالم و با همان لبخند می گوید: چرا، می آییم، هر دو هفته یک بار با بچه ها هم می آییم اما چهارشنبه ها در این ۶ سال زندگی مشترک ترک نشده. این بار صدرا با لحنی آرام می آید بین حرف های مینا خانم و می گوید: البته به جز ایامی که سفر هستیم...
پایه زیارت در روز زیارتی آقا
در صحن قدس موسی و محمد را می بینم. رفیق اند و در عالم جوانی خیلی به رفاقت شان می نازند. موسی پزشکی می خواند و محمد سوپر مارکت دارد. به قول موسی آمدن شان به حرم حساب و کتاب ندارد اما تقریبا همیشه با هم می آیند چون مجرد هستند، زیارت هم در کنار هم هستند.
محمد اصلا حواسش به چهارشنبه زیارتی نبوده و فقط به پیامک موسی که "پایه حرم رفتن هستی"، جواب داده "بزن بریم داداش" و با ماشینش راهی حرم شده اند.
محمد می گوید: اصلا خبر نداشتم امروز روز زیارتی است، اما خب بهتر شد که آمدیم حرم. همیشه در حرم دعا گوی خانواده ام هستم که همیشه پناه من بوده اند.
موسی هم امیدوار است بتواند تخصص پزشکی قبول شود و در دوه تخصص به موفقیت های زیادی برسد.
زائران همینطور مشغول آمدن هستند. حرم پناه همه دلدادگان است که امروز آمده اند تا ندای دل را با آقا در میان بگذارند.
نظر شما